يك داماد وسه عروس
farhange.honare1
best
یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:, :: 12:7 ::  نويسنده : farhange

یک داماد و سه عروس


یک داماد و سه عروس

در زمان های قدیم  در قصر شاهان باز و شاهین نگهداری میکردند و یوز شکاری با طوقی از جواهر و زنجیر طلا شاه را در شکار همراهی می کردند.

بهرام گور روزی به قصد شکار با همراهان در حالی که باز و شاهین بر شانه اش نشسته بود و یوزان شکاری با زنجیری از زر در گردن بدنبال آنان روان بودند.به دشتی زیبا رسیدند.

در میان باز های شاه پرنده سیاهی بود که بهرام آن را بسیار دوست داشت . چنگالش سیاه و منقارش زرد و چشمانش سرخ رنگ بود و طغرل نام داشت . این پرنده را خاقان چین همراه هدایای دیگری برای بهرام فرستاده بود.شاه هر هفت سال یکبار با فال نیک به دریا روی می آورد.بهرام بعد از شکار بسوی دریا روان شد و هنگامی که نزدیک دریا رسیدند بهرام دریا را پر از پرنده دید به دستور شاه طبل به صدا در آمد و طغرل به هوا پرید.

پرنده در آسمان اوج گرفت و رفت تا از نظر ها پنهان گشت . شاه از پریدنش غمگین شد . اما از آنجایی که به پای طغرل زنگی آویخته بودند شاه بدنبال صدا تاخت و رفت و رفت تا با همراهانش به باغ پر گل و خرمی رسید . در میان بوستان سرسبز در کنار جوی پیرمردی با سه دختر خود نشسته بود .دخترانی زیبا که چون ماه میدرخشیدند. وقتی چشم شاه به این دختران زیبا افتاد چنان از خود بیخود گشت که یادش رفت بدنبال چه کاری تا این جا تاخته .

پیرمرد در برابر شاه تعظیم کرد و خاک را بوسید . و خوشامد گفت . شاه ماجرای گم شدن طغرل را تعریف کرد . پیرمرد به بهرام گفت که من پرنده ای دیدم که پرهای سیاهی داشت با نوک طلایی که بر درخت گردو نشست شاه همان لحظه دستور داد تا غلامان طغرل را از درخت پایین بیاورند هنگامی که پرنده را نزد شاه آوردند بسیار خوشحال شد . سپس پیرمرد شاه را دعوت به نشستن کرد و دختران را گفت تا وسایل پذیرایی از شاه را فراهم کردند و دختران با لباسهای ابریشم و و آراسته به گوهر به پذیرایی از شاه مشغول گشتند یکی از دختران می نواخت دیگری آواز می خواند و سومی می رقصید .

بهرام از پیرمرد درباره دختران پرسید .پیرمرد گفت که دختران من هستند و هر کداه هنری دارند بهرام هر سه دختر را از پیرمرد خواستگاری کرد و برزین پیرمرد نیز با جان و دل پذیرفت و به شاه گفت که من برای دخترانم جهیزیه خوبی مهیا کرده ام که تقدیم می کنم اما بهرام شاه نپذیرفت و گفت که تو خود به این دارایی احتیاج داری

و برزین پیرمرد دختران خود را این گونه معرفی کرد : اولین دختر ماه آفرید ، و دختر دوم فرانک و سومی شنبلید نام دارد. بهرام دختران را پسندیده بود و فرمان داد تا مهد زرین بیاوردند و دختران را بر تخت زرین نشاندند و آنها را با احترام و عزت زیاد به دربار شاه بردند.

هفت شبانه روز شهر را آذین بستند و جشن برپا بود . و شاه با شادکامی با دختران روزگار  گذرانید.

منبع : خمسه نظامی


درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان farhange.honare1 و آدرس farhange.honare1.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 76
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 76
بازدید ماه : 145
بازدید کل : 83123
تعداد مطالب : 217
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



IranSkin go Up
حدیث موضوعی